عشق پاک یعنی ...

مخاطب خاص نداریم،ولی دل که داریم...

دلم به حال پسرک سوخت

وقتی گفتم:کفشهایم را خوب سیاه کن...

گفت:چشم آنها را مثل سرنوشتم سیاه خواهم کرد...

دست بر دلم نذار!!

میسوزی...

داغ خیلی چیزها به دلم مانده است...!

بعد از سالها دخترک کبریت فروش را دیدم

بزرگ و زیبا شده بود...

به او گفتم کبریت هایت کو؟

میخواهم این سرزمین را به آتش بکشم!

خنده تلخی کرد و گفت:

کبریت هایم را نخریدند...

سالهاست تن میفروشم...میخری...؟!!

کودک فال فروشی را پرسیدند چه میکنی؟

گفت:به کسانی که امروز در حسرت دیروزند،

آرزوهای فردا را میفروشم...

گفتی تا انگشتهای دستتو بشماری برگشتم

کجایی ببینی از مردم شهرانگشت گدایی میکنم!!

تاريخ دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 12:34 نويسنده $ mahdie $

دیر یا زود حمله خواهند کرد...

خاطراتی که زبان آدمیزاد نمیفهمند...

هرآدمی میرود

یه روزی...

یه جایی...

به یه هوایی برمیگردد!

همیشه یه چیزی برای جاماندن هست.

حتی یه خاطره...

اگه کسی تو چشمات نگاه کردو قلبت لرزید

عجله نکن...

شاید یک روز کاری کنه که چشمات بلرزه...

آنقدر زیبا عاشق او شده ای

که آدم لذت میبرد از این همه خیانت...

تاريخ یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 10:24 نويسنده $ mahdie $

 
اعدامـــی لــحظه ای مـــکث کــرد و
 
بـــوسه ای بر طنــاب دار زد...

دادســتان گفت:

صـــبر کنید آقــای زنــــدانــی
 
این چــــه کـــاریست ...؟!؟!؟؟

زنــدانی خـــنده ای کــرد و گفت :

بیچـــاره طـــناب ...

نــمیزاره زمـــین بیفتم

ولی آدم ها !!!!!

بدجـــور زمــینــم زدن ...!
 
 
 یه وقتایی اینقدر

زندگیم غمناک میشه که دوست دارم یکی یهو بگه

کات...

عالی بود!
 
خسته نباشین بچه ها...

واسه امروز بسه...
 
 
 
این روزها...انسان ها تنهایی ات را پر نمیکنند...
 
فقط خلوتت را میشکنند...
تاريخ یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:,سـاعت 10:31 نويسنده $ mahdie $
яima